دلم فرياد مي خوا هد ولي در انزواي خويش
چه بي آزار با ديوار نجوا مي كنم هر شب
در بلنداي زمان خيمه شب بازي دهر
با همه تلخي و شيريني خود ميگذرد
عشق ها ميميرند
رنگ ها رنگ دگر ميگيرند
و فقط خاطره هاست كه چه شيرين و چه تلخ
دست ناخورده به جا ميمانند.
اي عشق همه بهانه از توست
من خاموشم و اين ترانه از توست