تو نديدي که صديق تر از تو که بود شير خدامي نمي زد به محاسن تبر جهل و جفا؟
از راه ديدار خدا با کراوات و جاي ريشبه گمانم نگذرد آن سيد صاحب صفا
تو که ميگويي سخن از مايه مهر و وفاپس بدان خوشترش مي آيد ز ته حلق ادا
مي روي سوي خدا بي سر و پا و بي خبراز رموز قيد و فعلش در کلام و در عصا
يک دم از قاسم و جبار نگفتي سخني؟قاسمش قاسم عدل است و جبارش بود نام خدا
نکند بيشتر از پيغمبر و سلمان دلت نزد خداستکه خلاف جهت آنها روي پيش خدا
خدايا لعنتت باشد بر آن ابليس شومکه نکرد سجده بر آدم چو اينان بر خدا
ترسم اي دوست تو هم چون چرچيلصورتت را ز براي کس ديگر بدهي برق و جلا
عشق اگر با بي نمازيست که اين مشکل نيستمرد آن است که طبق سنتش سير کند سوي خدا