سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آذر 85 -
  •   این از مطالب جدید نظر یادتون نره!!!!!!!!!
  •   عشق،

                   حرفی ست برای نگفتن

                    در ناکجایی که منم،

                    ایستاده کنار دریچه ای گشوده

                    به برهوتی از خاکستر

                            - در حصاری از مه -

                    چشم در چشم ظلمتی

                      که مرا در بر گرفته است

     

     

     

     

    گرچه میدانی ناتوانی ام ریشه در عشقم دارد که حتی برای داشتنت هم ................

     

     

    بدون شرح 

     

     

     

     

     

     

    باز٬از یک نگاه گرم تو یافت٬

    همه ذرات جان من هیجان!

    همه تن بودم ای خدا٬همه تن٬

    همه جان گشتم ای خدا ٬ همه جان!

     

    چشم تو – این سیاه افسونکار-

    بسته با صد فریب راهم را

    جز نگاهت پناهگاهم نیست!

    کز تو پنهان کنم نگاهم را .

     

    چشم تو٬چشمه ی شراب من است

    هر نفس مست از این شرابم کن

    تشنه ام،تشنه ام. شراب، شراب!

    می بده ، می بده، خرابم کن.

     

    بی تو در این غروب خلوت و کور

    من و یاد تو عالمی داریم.

    چشمت آیینه دار اشک من است

    شبچراغی و شبنمی داریم .

     

    بال در بال هم پرستوها،

    پر کشیده ،به آسمان بلند

    همه چون عشق ما،به هم لبخند،

    همه چون جان ما،به هم پیوند.

     

    پیش چشمت خطاست شعر قشنگ

    چشمت از شعر من قشنگ تر است!

    من چه گویم که در پسند اید؟

    دل من از این غروب تنگ تر است!

     

     

     

     

     

    گر چه میلیارد ها لحظه از لحظه ی اخرین دیدتر می گذرد اما... هنوز میلیارد ها امید دارم برای یک لحظه دیدار.

     

     

     

     

     

     

    از خداوند خواستم تا غرور را از من بگیرد. گفتنه! بازگرفتن غرور کار من نیست..بلکه این تویی که باید آن را ترک کنی
    گفتم پس کودکان و انسانهای معلول را شفا ببخش. گفت:« نه! روح کامل است و جسم زودگذر..مهم روح آنهاست برایم
    خدایا به من شکیبایی عطا فرما. گفت:« نه! شکیبایی دستاورد رنج است..به کسی عطا نمیشود.آن را باید بدست آورد
    پس به من سعادت ببخش ای بخشنده بزرگ. گفت:« نه! بازهم نه!خود باید متعالی شوی..اما تورا یاری میدهم تا به ثمر بنشینی



  • نویسنده: محمد(یکشنبه 85/8/21 ساعت 1:1 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   ......................
  •  

     

     

     

     

     

     

    Image hosting by TinyPic

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    کاش می شد قلبها آباد بود

    کینه و غمها به دست باد بود

    کاش می شد دل فراموشی نداشت

    نم نم بارون هم آغوشی نداشت

    کاش می شد کاش های زندگی

    گم شوند پشت نقاب بندگی

    کاش می شد کاش ها مهمان شوند

    در میان غصه ها پنهان شوند

    کاش می شد آسمان غمگین نبود

    رد پای قهر و کین رنگین نبود

    کاش می شد روی خط زندگی

    با تو باشم تا نهایت سادگی

     

     

    =======================

    نوشته شده توسط میثم وناصر

    تقدیم به دوست عزیزم محمد



  • نویسنده: محمد(یکشنبه 85/8/14 ساعت 7:44 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   اینهم چند تا عکس و چند بیت شعر قشنگ
  •  

    خواهم ایدل محو دیدارت جلوه گاه روی دلدارت کنم

    واله آن ماه رخسارت کنم بسته ی آن زلف طرارت کنم

    در بلدی عشق دلدارت کنم؟؟....

    تا شوی آواره ی شهر و دیار تا شوی بیگانه از خویش و تبار

    بگسلی زنجیر عقل و اختیار سر بصحرا نهی دیوانه وار

    پای بند طرهی یارت کنم؟؟....

    دوش کز من گشت خالی جای من آمد آن یکتا بت رعنای من

    شدند بعد لای من االای من گفت کی در عاشقی رسوای من

    خواستم از هستی سبکبارت کنم؟؟...

    گر تو خواهی کز طریقت دم زنی پایباید بر سر عالم زنی

    نی که عالم از طمع بر هم زنی چون دم از آمیال دنیا کم زنی

    مورد الطاف بسیارت کنم

    ساعتی در خود نگر تا کیستی از کجایی و چه جائی چیستی

    در جهان بهر چه عمری زیستی جمع هستی را بزن بر نیستی

    از حسابت تا خبر دارت کنم؟؟....

    باز خواهم در بدر گردانمت از حقیقت با خبر گردانمت

    مطلقاز جنس شب گردانمت ثابت از دور دگر گردانمت

    پس در آن نقطه سیارت کنم؟؟.....

    گر تو خواهی بر امان الله رسی آن امان من بود در مفلسی

    باش مفلس در مقام بیکسی گر چه زری باز جو طبع مسی

    تا بجانها کیمیا کارت کنم؟؟...

    تا شوی تسلیم تو در امر پیر همچو صید مرده در چنگال شیر

    گردی از موت ارادی ناگریز گه ببالایت برم گاهی بزیر

    گا بی نان گاه بیمارت کنم؟؟....

    گاه بر دار فنا آویزمت گه بخاک و گه بخون آمیزمت

    گهبسر خاک مزلت ریزمت گاه در غربا محنت بیزمت

    تا از عمر خویش بیزارت کنم؟؟....

    تا نفس داری رسانم ای عجب هر نفس صد بار جانت را به لب

    هر زمان اندازمت در تاب و تب فارغت یکدم نسازم از تعب

    تا از خواب مرگ بیدارت کنم؟؟....

    گه حدیث از شر کنی گاهی ز خیر گه سخن از کعبه گوئی گه ز دیر

    گاه دل بر ذکر ببندی گه به سیر گیر نپردازی ز من یکدم به غیر

    واحد اندر ملک قهارت کنم؟؟....

    قصه ی کوته بنده شوی در کوی من تا بدل بینی چو موسی روی من

    زنده گردی چون مسیح از بوی من عاشقلنه چون کنی رو سوی من

    در مقام قرب احضارت کنم؟؟....

     

     

    به نام تو 

     

     

    زان باده پر کن ساغرم کز وی سحر میزند خورشید در میخانه اش هر صبح ساغر میزند !

    ای عشق از آن مشرق درآ . روشن کن این ظلمت سرا کاین شب جدا از تو مرا بردیده خنجر میزند !

    دست تو در دست منت . روی تو در روی منت افکند بر گردنت دستی که بر سر میزند !

    من میشناسم پنجه را این تک نواز آشنا عشق است هر چند این نوا با ساز دیگر میزند !

    یک جرعه زین می نوش کن وز های و هوی خاموش کن عشق است اینک گوش کن انگشت بر در میزند !

    ساقی بگو آن راز را آن باده ی افراز را شور است در اینگونه می . چندانکه در سر میزند!

    جان و تن بیگانه ام حال و دل پروانه ام از عشق و هجر وصل تو مرغان پر پر میزند !

    آتش سرا پا سینه ام صیقل دهد آئینه ام شوقرها گشتن ز خود اول به آخر میزند!

    یاد تو در دلها روان ذکر تو صدها کاروان عشق تو در پیرو جوان آتش به بهتر میزند !

    در قلب (مرجان)دیده ام غیر از تو کس نگزیده ام نبض دل شوریده ام تا روز محشر میزند !؟......

     

      

     

     

    نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی

    نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من پاهی

    نه جان بی نصیبم را پیلمی از دلارامی نه شام بی فروغم را نشانی از سحر گاهی

    نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی

    ندارد خاطرم الفت نه با مهری . نه با مهری ؟...........

     



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/8/12 ساعت 12:31 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   انتخاب
  • شاید انتخابم

    سرانجامی چون

    خوردن میوه ممنوع

    به ارمغان آورد

    و یا در عروج آسمانی

    بال پروازم گردد!



  • نویسنده: محمد(سه شنبه 85/8/9 ساعت 9:16 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   ستاره
  •       

    یادت باشه اگه شبی رفتی ستاره بیاری...

     

    قلبتو وقت اومدن تو اسمون جا نذاری...

     

    نری یه وقت پیدا کنی تو اسمون ستاره ای...

     

    یه وقت با چشمات نبینم یه چشمک اشاره ای...

     

    یه وقت نبینم خودت هم مثل ستاره ها بشی...

     

    ستاره ای رو دیدی...روز و شب از خود بی خودی...

     

    این زمینم واسه خودش یه اسمون رنگیه...

     

    اسمونه این پایینا پر از ستاره سنگیه...

     

    یه وقت از این ستاره ها گول نخوری ماه شبم...

     

    اخه برای داشتنت همیشه در تاب و تبم...

     

    می ترسم از دستت بدم اکه بری به اسمون...



  • نویسنده: محمد(شنبه 85/8/6 ساعت 11:41 صبح)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خط نوشته
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 84988
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 0
  •   مطالب بایگانی شده

  • شهریور86
    بهمن 85
    دی 85
    آذر 85
    آبان 85
    مهر 85
    شهریور 85
    مرداد 85
    پاییز 1386
    تابستان 1386

  •   درباره من

  • آذر 85 -
    محمد

  •   لوگوی وبلاگ من

  • آذر 85 -

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • .:: مـــــــحـمـــــد ::.

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی