سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهمن 85 -
  •   محرم
  •  

     

     

    هر کس که حسینی است حقیرش مشمار

    در رتبه کبیر است صغیرش مشمار

    عنوان گدایی درش آقایی است

    آقاست گدای او فقیرش مشمار



  • نویسنده: محمد(شنبه 85/11/7 ساعت 12:45 صبح)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   محرم
  •  

     

     



  • نویسنده: محمد(چهارشنبه 85/11/4 ساعت 12:17 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   خط نوشته ها
  • یه روز یه گل رو به خدا کرد و گفت:خدایا چرا همه گلهای زیبا خار دارند؟

    خدا در جواب گفت: نه یه گل هست که خار نداره اما الان مزاحمش نشو چون داره از وبلاگت دیدن می کنه

     

    روزی ازم پرسیدن  بزرگترین ارزویت چیست؟گفتم یافتن ارزوی تو                                                                                          اما افسوس هرگز ندانستم ارزویه تو جدایی از من بود
     
     
    عشق غالبا یک نوع عذاب است اما محروم بودن از ان مرگ است
     
     
    پرسیدم عشق چیست گفت اتش گفتم مگر ان را دیده ای گفت نه در ان سوختم
     
     
     
    سعی کن به خاطر کسی که دوستش غرورت رو از دست بدی/ نه به خاطر غرورت کسی رو که دوست داری از دست بدی 
     
     
    اگر میخواهی بدانی چه بوده ای بنگر که چیستی اگر میخواهی بدانی چه خواهی شد بنگر که چه می کنی
     
     
    زندگی چیست ؟ اگرخنده است چرا گریه می کنیم ؟؟؟اگر گریه است چرا خنده می کنیم؟؟؟اگر مرگ است چرا زندگی می کنیم؟؟؟ اگر زندگیست چرا می میریم؟؟؟اگر عشق است چرا به ان نمی رسیم؟؟؟اگر عشق نیست چرا عاشقیم؟؟؟


  • نویسنده: محمد(سه شنبه 85/11/3 ساعت 7:44 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   ...
  •  

    در بیکران چشمانت چه می گذرد
    که تا می
    نگرم
    بر تو
    چون دیواری از شن فرو می ریزم
    در بیکران چشمانت چه می گذرد



    عشق ، از نگاه شرم آگین تو
    دیوانه وار زبانه می کشد اما
    کلامت خالی و سنگین است
    من کودکی ساده اندیش نیستم
    تجربه ی چشم ها را خوب می شناسم
    دلم می خواهد با کلامت بگویی
    در بیکران چشمانت چه می گذرد

     

     

     

     

    مرا عمری به دنبا لت کشاندی .
    سرانجامم به خاکستر نشاندی.


    ربودی دفتر دل را و افسوس.
    که سطری هم از این دفتر نخواندی .


    گرفتم ,عاقبت دل بر منت سوخت.
    پس از مرگم سرشکی هم فشاندی.


    گذشت از من ولی آخر نگفتی.
    که بعد از من به امید که ماندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     

    من در این تاریکی
    فکر یک بره روشن هستم
    که بیاید علف خستگی‌ام را بچرد.

    من در این تاریکی
    امتداد تر بازوهایم را
    زیر بارانی می‌بینم
    که دعاهای نخستین بشر را تر کرد.



    من در این تاریکی
    درگشودم به چمن‌های قدیم،
    به طلایی‌هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم.

    من در این تاریکی
    ریشه‌ها را دیدم
    و برای بته نورس مرگ، آب را معنی کردم

     

     

     

    به که پیغام دهم ؟
    به شباهنگ که شب مانده به راه
    یا به انبوه کلاغان سیاه
    به که پیغام دهم ؟

     


    به پرستو که سفر میکند از سردی فصل
    یا به مرغان نکوچیده به مرداب نگاه
    به که پیغام دهم؟


    دست من دست تو را میطلبد
    چشم من روی تو را میجوید
    لب من نام تو را میخواند


    - بی تو از خویش گریزانم من -
    دل من باز تو را میخواهد
    به که پیغام دهم ؟

     



  • نویسنده: محمد(دوشنبه 85/10/25 ساعت 8:51 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   بخونین قشنگن
  •  

     

    تن می دهم به تو ؛ به خوشبختی تو که برایم از هر چیزی ؛ حتی از نفس هم مهم تر است.
     
    آبی ترین سلام ها را پیش کش نگاهت میکنم که همیشه برایم سنبل زندگی های آسمانی اند
     
    زمینی ترین عشق هایم را با مداد رنگی نفسهای تو می آرایم. غصه هایم رنگی اند؛ رنگ تو
     
    رنگ اولین دیدار
     
     
     
    رنگ اولین بار که دل می دهی ؛ اولین بار که عاشق میشوی.

     
    قطره قطره گریه هایم.تو را می بارند بر گونه هایئ که هنوز گرمی اولین سرخ شدنهای دیدار
     
    نخست را بر خود دارند.
     
     
     
    مرا به مهمانی سکوتت دعوت کن وقتی که دلگیر میشوی
     
    وقتی تو هم از خودت خسته می شوی مرا دعوت کن به عمیق ترین تنفس به ژرفترین بغض؛ به
     
    سوز ناکترین آه
     
     
    به غروب دلتنگی ات .مرا دعوت  کن به خودت؛ به دلت به حرفت به ناگفته هایت؛
     
    می خواهم در دستهای امن تو ایمان بیاموزم
     
    می خواهم بیاموزم  
     
    ناگفتنی ترین کلمات  را که در ناگفتنی ترین الفاظ پنهان شده اند
     


  • نویسنده: محمد(دوشنبه 85/10/25 ساعت 8:44 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   شاد
  • یه دوست عزیز از غمگین بودن وبلاگ انتقاد کردن و ژیشنهاد دادن که کمی شاد بشه این هم برای این عزیز:

     

     

    عاشق شده ام تاب و تبم سبز  شده

    از عشق سیاهی شبم سبز شده

    آن بچه ی لوس ناز نازی مرده

    مادر!به خدا پشت لبم سبز شده

    --------------------------

    خوش تیپ ترین مانکن روزی به خدا

    تو آخرشی.مدی. به روزی به خدا

    -این را به خدا آینه مان می گوید-

    توتوتو خود "تام کروزی" به خدا.

    ( آیینه که دروغ گفتن بلد نیست؟؟!!)

    --------------------------

    با دیدن چشمان تو لبخند زدم

    آغوش خودم را به تو پیوند زدم

    چشم همه ی شهر به من زل زده بود...

    من مثل همیشه باز هم گند زدم.

    --------------------------

    از چشم تو افتاده ام ونیست شدم

    در دفتر کشته های تو لیست شدم

    من قید زمانه را زدم تا اینکه

    از درس و کلاس عاشقی بیست شدم



  • نویسنده: محمد(چهارشنبه 85/10/6 ساعت 11:19 صبح)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خط نوشته
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 84985
    بازدید امروز : 1
    بازدید دیروز : 0
  •   مطالب بایگانی شده

  • شهریور86
    بهمن 85
    دی 85
    آذر 85
    آبان 85
    مهر 85
    شهریور 85
    مرداد 85
    پاییز 1386
    تابستان 1386

  •   درباره من

  • بهمن 85 -
    محمد

  •   لوگوی وبلاگ من

  • بهمن 85 -

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • .:: مـــــــحـمـــــد ::.

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی