تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی
این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد
باید انگشت نمای تو و این مردم شد
در دلم این عطش کیست خدا می داند
عاشقم دست خودم نیست خدا می داند
عاشق چشم تو هستیم و زما بی خبری
خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری
باز شب ماند ومن این عطش خانگی ام
باز هم یاد تو ماند ومن و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت که دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم که تو میآمدی و دل می رفت
محرم چشم ترم میشدی و دل می رفت
یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت
تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |