سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دی 85 -
  •   یه روز
  •  

     

    یه روز از همین روزای بیکسی

    دوباره منو به یادت می اری

    ولی چشماتو می بندی دوباره

    منو تو فاصله ها جا میذاری

    مثل یک خوابی که یادت نمیاد

    مثل یک خاطره ای که گم شده

    دستاتو به چشم ابرا میکشی

    ولی دستت بوی بارون نمیده

     

                                                              حیف از اون خاطره های خوبمون

                                                               که فقط تو حد یک خاطره موند

                                                              راه ما از همدیگه جدا شده

                                                                 سرنوشت مارو به دنبالش کشوند

     

      یه روز از همین روزای بیکسی

    تو تنت یه پیرهن مشکی میشم

    تو میای به عکس من خیره میشی

    تو چشات یه قطره ی اشکی میشم

    یه روز از همین روزای بیکسی

    مثل دریا تو خودم اروم میشم

    تو میای رو قبر من گل میذاری

    من دیگه برای تو تموم میشم

     

    میخواستم چشمهای تو را ببوسم،
    تو نبودی، باران بود،                   
    رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم:
    ...تو ندیدیش...؟!

     چیزی..صدایی...
    شبیه صدای آدمی آمد،
    گفت:نامش را بگو تا جست و جو کنیم!
    نفهمیدم چه شد که باز
    یکهو و بی هوا ،هوای تو کردم
    دیدم دارد ترانه ای به یادم میاید.
    گفتم: شوخی کردم به خدا!


     

    میخواستم صورتم از لمس لذیذ باران
    فقط خیس گریه شود،
    ورنه کدام چشم
    کدام بوسه
    کدام گفت و گو..؟!
    من هرگز هیچ میلی
    به پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام!

    Friendster images



  • نویسنده: محمد(چهارشنبه 85/9/29 ساعت 8:53 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   جید
  •  
     
     

    روزها مثل همیشه گذشت

    و صبح فردا دوباره در راه است

    و من و شب با دست هایی که بوی نرگس گرفته اند

    کنار آتشی که هیزمش را دست تو شکسته است

    برایت شال می بافم

    تا زمین با کهن شال حریرش

    فخر نفروشد

    و کلاه برای روزی که آدم برفی بسازیم

    در شبی به بلندای شب یلدا

    ایستاده ام کنار پنجره

    و بخار شیشه را پاک می کنم

    تا شاید تصویری از تو رقم خورد

     

     

     

    اگر ماه بودم به هر جا که بودم

    سراغ تو را از خدا میگرفتم.

    و گر سنگ بودم به هر جا که بودی

    سر رهگذار تو جا میگرفتم.

     

    اگر ماه بودی به صد ناز شاید

    شبی بر لب بام من می نشستی.

    و گر سنگ بودی به هر جا که بودم

    مرا می شکستی مرا می شکستی!

     

    میگویم      می گوید :

    من از راز             او از نیاز

    من از سکوت       او از آواز


    من از روز        او از شب دراز


    من از عاقبت          او از آغاز 


    من از عافیت        او از پرواز


    ای بی نیاز چاره ساز !  یا ما را بسوز  یا ما را بساز.

      

     

     

     

     

     

     

     



  • نویسنده: محمد(پنج شنبه 85/9/16 ساعت 11:42 صبح)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   آخرین جرعه
  • آخرین جرعه این جام

     

    همه می پرسند :

    چیست در زمزمه مبهم آپ؟

    چیست در همهمه دلکش برگ ؟

    چیست در بازی آن ابر سپید ؟

    روی این آبی آرام بلند

    که ترا میبرد اینگونه به ژرفای خیال؟

     

     

    چیست در خلوت خاموش کبوترها ؟

    چیست در کوشش بی حاصل موج ؟

    چیست در خنده جام ؟

    که تو چند ین ساعت

    مات و مبهوت به آن می نگری ؟

     

     

    نه به ابر

    نه به آب

    نه به برگ

    نه به آبی آرام بلند

    نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام

    نه به این خلوت خاموش کبوترها

    من به این جمله نمی اند یشم !

     

     

    من مناجات درختان را هنگام سحر

    رقص عطر گل یخ را با باد

    نفس پاک شقایق را در سینه کوه

    صحبت چلچله ها را با صبح

    نبض پاینده هستی را در گندم زار

    گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

    همه را می شنوم،

                         می بینم

    من به این جمله نمی اند یشم

     

     

    بتو می اند یشم

    ای سرا پا همه خوبی

    تک وتنها بتو می اند یشم

    همه وقت

    همه جا

    من به هر حال که باشم بتو می اند یشم

    تو بدان این را تنها تو بدان .

    تو بیا

    تو بمان با من تنها تو بمان

    جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب !

    من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند !

    اینک این من، که به پای تو در افتادم باز

    ریسمانی کن از آن موی دراز

    تو بگیر

    تو ببند !

     

     

    تو بخواه !

    پاسخ چلچله ها را تو بگو

    قصه ی ابر هوا راتو بخوان !

    تو بمان با من تنها تو بمان !

     

     

    در دل ساغر هستی تو بجوش

    من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

    آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش !



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/9/3 ساعت 4:14 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   دلتون میاد اینا رو بخونید و نظر ندید
  • تقدیم به تو ای محبوب ترین قلبم.

    تقدیم به تو که یادت از فکر من ، عشقت در قلب من ، و نگاهت همیشه در ذهن من ماندگار و عطر مهربانیت همیشه در وجودم جاریست .

    میدانی که طاقت دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم.

      می دانی چرا؟

    چون با اینکه جدایی از تو بسی برایم دشوار  است ولی در عین حال دلپذیر هم هست  ، به خاطر تو دلتنگی به سراغم می آید . زیرا

    پس بدان که دل تنگی ها هم بخاطر تو دوست دارم و تو از حال من خبر نداری .

    بنابراین:

    هر که می خواهد من و تو ما نشویم مرگش باد و خانه اش ویران.

    ای عشق من ، ای عزیزترینم:

     چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب شد که دنیای من  شدی .     

     پس:    

     برای من بمان و بدان که هیچ چیز با ارزشتر از عشق نیست و بزرگترین ویژگی عشق بخشایش است.

    بنابراین:

               قلبم را که لبریز از عشق است به تو تقدیم می کنم و سوگند می خورم که تا ابد :

     

                                     عاشقانه دوستت بدارم .

     

     

     



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/9/3 ساعت 4:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   ترانه دل
  • ترانه دل

    من یک ترانه دارم در اعماق قلبم،

    اگر من چشم هایم را ببندم و آرام

    بنشینم گوش دادن به ترانه ام خیلی

    راحت است.

     

    وقتی که چشم هایم را باز می کنم و

    خیلی مشغول می شوم و می گردم

    اگر وقت بگذارم و به شدت

    گوش بسپارم هنوز هم می توانم

    ترانه دلم را بشنوم.

     

    آن ترانه به من احساس شادی

    می دهد.

    شادتر از همیشه

    شادتر از هر جا و هر چیزی و هرکس

    در سراسر این دنیای بزرگ.

    شادی ای شبیه فکر کردن درباره

    رفتن به بهشت وقتی که من بمیرم.

    صدای ترانه قلبم چیزی شبیه این است

     

    دوستت دارم!دوستت دارم!

     

    چقدر می توانی شاد شوی

    چقدر می توانی سراسر دنیا را شاد کنی!

    و همچنیین گاهی آن ترانه با کلمات و

     نوای دیگری است.

    اما آن ترانه همیشه همان احساس

    خاص مرا می سراید.

    این ترانه مخصوص من است

    اما شما یک چیز را می دانید؟

     

    همه مردم، یک ترانه مخصوص دارند

    درون قلبهایشان!

     

    هر کسی در سراسر دنیای بزرگ

    یک " ترانه دل " مخصوص دارد.

     

    اگر شما قلبهای آهنگین سحر آمیز را

    باور داشته باشید و اگر باور داشته

     باشید که می توانید شاد باشید

    پس شما هم ترانه تان را خواهید شنید

     



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/9/3 ساعت 4:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   بخونید اما نظر یادتون نره
  • عشق یعنی خاطرات بی غبار.........
     
    دفتری از شعر و از عطر بهار.............
     
    عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز.........
     
    زمزمه از عاشقی با سوز و ساز.......
     
    عشق یعنی چشم خیس مست او..
     
    زیر باران دست تو در دست او..........
     
    عشق یعنی ملتهب از یک نگاه........
     
    غرق در گلبوسه تا وقت پگاه ..........
     
    عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق
     
    گرمی دست تو در آغوش عشق.....
     
    عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "
     
    تا سحر از عاشقی با او بخوان........
     
    عشق یعنی هر چه داری نیم کن...
     
    از برایش قلب خود تقدیم کن......
                                   
     
     

    دوستت دارم

    مرا صد بار اگر از خود برانی دوستت دارم

    به زندان جفایت گر کشانی دوستت دارم

    به پیش خلق گر نتوان حدیث عشق را گفتن

    درون سینه ی تنگم نهانی دوستت دارم

    به جرم عشق تو صد زخم کاری برجگر دارم

    جگر سهل است گر خونم فشانی دوستت دارم

    چه حاصل از جفا کردن چه سود از مهر ورزیدن

    مرا لایق بدانی یا ندانی دوستت دارم

    به چشمان تو سوگند ای گل زیبا مرا هر چند

    سزاوار حریم خود ندانی دوستت دارم



  • نویسنده: محمد(دوشنبه 85/8/22 ساعت 10:24 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   چند خط نوشته
  • میخواهم با بهار برایت خانه ای بسازم

    کنار رود خانه ای که از ماه سر چشمه می گیرد

    میخواهم با تو چراغی برای شبهای بی کسی اطلسی ها روشن کنم

    می خواهم با تو از پلکانی بالا بروم که به خدا میرسد

     

     

     

    خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه...

    خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی ، اما ندونه ...

    خیلی سخته  که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ...

    خیلی سخته که عشق رو از نگاه کسی بخونی ، اما نتونه بهت بگه ...

    خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش

    جشن بگیری

     

     

        شب است و شقایقها در خواب

                                     شب است و چکاوکها در خواب

                       شب است و هلهله شادی در خواب اما من بیدار

                آنقدر در انتظار قدم می زنم تا شاید روزی دوباره تو را ببینم

                    چشمانم بیدار و برای خواب قصه عشق می گویند

       می خواهم تا سحر قصه بگویم، شاید مرهمی برای درک انتظارم بیابم

                    اما اگر در این شب بیدار، ستاره هم، چراغ دلم شود

                    هیچ نتواند درک مرگ انتظارم را در پنجه تقدیر بداند...

     

     

    بین هزاران دیروز و میلیونها فردا،فقط یه دونه امروز هست.پس از دستش ندیم و ازش لذت ببریم و با این پیام به دوستانمون بگیم که چقدر دوستشون داریم....

     



  • نویسنده: محمد(دوشنبه 85/8/22 ساعت 10:13 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------


  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خط نوشته
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 84993
    بازدید امروز : 9
    بازدید دیروز : 0
  •   مطالب بایگانی شده

  • شهریور86
    بهمن 85
    دی 85
    آذر 85
    آبان 85
    مهر 85
    شهریور 85
    مرداد 85
    پاییز 1386
    تابستان 1386

  •   درباره من

  • دی 85 -
    محمد

  •   لوگوی وبلاگ من

  • دی 85 -

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • .:: مـــــــحـمـــــد ::.

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی