سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محمد -
  •   عشق
  •  

    عشق گلی است که در سرزمین اعتماد می روید .

     عشق اقیانوس وسیعی است که دو ساحل را به یکدیگر پیوندمی دهد.

    عشق فراموش کردن خود در وجود کسی است که همیشه و در همه حال ما را به یاد دارد...

    وقتی هیچ چیز به جز عشق نداشته باشید آن وقت خواهید فهمید که عشق برای همه چیز کافی است..

    زمانی که همه چیز افتاده است عشق آن چیزی است که بر پا می ماند..

    عشق ساکت است است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلند تر است

    سوال هر چه باشد پاسخ عشق است...

    عشق آنست که همه ی خواسته ها را برای او آرزو کنی .

    عشق گلی است که دو باغبان آن را می پرورانند.

    زندگی بدون عشق بی معنی است و خوبی بدون عشق غیر ممکن..

    عشق یعنی ترس از دست دادن تو

     

     

    شمع من امشب زیارت میکند پروانه را
    من به قربانش روم خواننده این نامه را
    روز در فکر توام شب در خواب بینم تورا
    خواب شب پوچ است من دربیداری خواهم تو را
    دل بدست غیر دادن راستی دیوانگیست
    من پشیمانم ولی خود کرده را تدبیر نیست
    یاد اون روز که در صفحه شطرنج دلت
    شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم

     

     

    من همان حوا هستم

    که سیب قرمز وجودم را

    دو دستی تقدیم تو کردم

    و تا ابد به دنیای عشق تو

    تبعید شدم!!!

     

     

     

     

     

    یک استاد هندی عشق را چنین توصیف می کند:
    عشق ورزیدن به معنای واقعی تجربه ای است شاهانه و تمنای عشق تجربه ای است گدایانه.
    هرگز مثل یک گدا نباشید و همیشه سعی در امپراطور بودن داشته باشی

     



  • نویسنده: محمد(چهارشنبه 85/7/26 ساعت 12:14 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   .
  •  
    نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم...
    چون دنیا یه روز تموم میشه...
    نمیخوام بگم که مثل گلی...
    چون گل هم یه روز پژمرده میشه...
    نمیخوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس...
    چون شب هم بالاخره تموم میشه...
    نمیخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی...
    چون اب که همیشه پاک نمیمونه...
    نمیخوام بگم که دوستت دارم...
    چون منکه اصلا دوستت ندارم...
    بلکه من عاشقتم...

     

     

    مرا صد بار اگر از خود برانی دوستت دارم

     

    به زندان جفایت هم کشانی دوستت دارم

     

    به پیش چشم خلق نتوان حدیث عشق گفتن

     

    درون سینه تنگم نهانی دوستت دارم

     

    به چشمان تو سوگند گل زیبا مرا دو چند

     

    سزاوار خود ندانی دوستت دارم

     

    به جرم عشق هزاران زخم کاری بر جگر دارم

     

    جگر سهل است اگر خونم فشانی دوستت دارم

     

     

     

     

     

    اگر عشقی   نباشد  آدمی   نیست 

    اگر  آدم   نباشد    زندگی    نیست 

    مپرس از من چه آمد بر سر عشق   

    جواب من به جز شرمندگی نیست   

     

     

       به خورشید گفتم عشق چیست ؟تابید
    به ابر گفتم عشق
    چیست ؟بارید
    به پروانه گفتم عشق
    چیست؟ نالید
    به باد گفتم عشق
    چیست ؟وزید
    به گل گفتم عشق
    چیست؟ پرپر شد
    به انسان گفتم عشق
    چیست ؟اشک
    ازدیدگانش جاری شد گفت :دیوانگیست
        

     

     

    عمریست غزل ســرای عشـقم

                                   دیوانـــه هـر نوای عشقـم

      عمریست که می سرایم این را

                                  من بوسه زن لوای عشقـم

      عمریست مسافری به صد شوق

                                  در کشتـی ناخــدای عشقـم

      عمریست که افتخارم این است

                                  دلــداده هــر بــلای عشقـم

      در سینـه زشـوق می نــوازم

                                 من عاشق و مبتلای عشقـم

      در وسعت دشت وکوه وصحرا

                                 من مشتـــــری طلای عشقـم

      ســوزد زنگــاه کـل وجـــودم

                                 آتشکــــده ســــــرای عشقـم

      دل خسته ز جغـدو کرکسانم

                                من منتظــــر صــدای عشقـم

      گرچه زخمی وخسته ام ازجور

                                دنبــــال رو رضـــای عشقـم

     

     

     

     



  • نویسنده: محمد(شنبه 85/7/22 ساعت 12:45 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   آری آغاز دوست داشتن است
  • آری

    اغاز دوست داشتن است

    گرچه پایان راه ناپیداست

    من به پایان دگر نمی اندیشم

    که همین دوست داشتن زیباست

     

     

     

    در آغوشم بگیر

    بگذار برای آخرین بار گرمی دستت را حس کنم

    و مرا ببوس تا با هر بوسه ات به آسمان پرواز کنم

    نگاهم کن و التماسم را در چشمانم بخوان

    قلبم به پایت افتاده است نرو

    لرزش دستانم و سستی قدمهایم را نظاره کن

    تنها تو را می خواهم

    بگذار دوباره در نگاهت غرق شوم

    و بگذار دوباره در آغوشت بخواب روم

     

     

     

    تو غربتی که سرد روز و شبهاش 

     غریبه از من و ما عشق من  عاشقم باش

    عشق من عاشقم باش که تن به شب نبازم

    با غربت من بساز تا با خودم بسازم

     

     

    زدست دیده و دل هر2 فریاد        که هر چه دیده بیند دل کند یاد 

    بسازم خنجری نیشش زپولاد       زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

     

     

     

    عشق در لحظه پدید می آید . دوست داشتن در امتداد زمان.عشق معیارها را در هم می ریزد . دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود . عشق ویران کردن خویشتن است. دوست داشتن ساختنی عظیم است. عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد.دوست داشتن از شناختن سرچشمه می گیرد.عشق قانون نمی شناسد.

     دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین طبیعی است.عشق فوران می کند چون آتشفشان.دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه...



  • نویسنده: محمد(پنج شنبه 85/7/6 ساعت 4:30 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   چند تا عکس
  •  

     

     

     

     

     
    عشق
    و عشق تنها عشق
    .. تو را به گرمی یک سیب میکند مانوس
    و عشق تنها عشق
    ..مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
    ....مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

    خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
    ..و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

    نه وصل ممکن نیست
    همیشه فاصله ای هست
    .. و عشق صدای فاصله هاست
    .......صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
     
     
    درس معلم

    در کلاس روزگار ٬

    درس های گونه گونه هست :

    درس دست یافتن به آب و نان !

    درس زیستن کنار این و آن .

    درس مهر .

    درس قهر ٬

    درس آشنا شدن .

    درس با سرشک غم ز هم جدا شدن !

    در کنار این معلمان و درس ها ٬

    در کنار نمزه های صفر و نمره های بیست !

    یک معلم بزرگ نیز

    در تمام لحظه ها ٬ تمام عمر !

    در کلاس هست و در کلاس نیست !

    نام اوست : مرگ !

    و آنچه را که درس می دهد ٬

    « زندگی » است .

    (فریدون مشیری)

     

    شبی از شبها

    یاد من پاورچین پاورچین

    از در خانه برون رفت

    و ندانستم کی باز آمد

    و کجا بود

    آنقدر بو بردم که

    تنش بوی دلاویز تو را با خود داشت.

     

     

    کجاست؟

    کجاست ؟؟؟؟

    کجاست پنجـــره ؟ کجاست بـــاران ؟

    من از ایـن دیــــوارها بیــزارم ...
    کجاست صاحب صدایـــی که در سکوت مـــرا به بــودن مــی خوانـد ٬

     و در سیاهــی چشمانـم ٬ امیـــد مــی کارد ؟!

    کجاست دستـان یـاری بخش ؟

    من از ایـن دغـل بــــازان ِ دو رو بیــــزارم .......

    کجاست پنجـــــره ؟ کجاست بــــاران ؟

    من به مهــــر ِ بــاران محتاجـــــــــم !!....

     

     

     

     

     



  • نویسنده: محمد(چهارشنبه 85/7/5 ساعت 4:38 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   ...........
  • یه دختره کور یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود

    دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو

    داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم

    یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده

    وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره

    بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو

    پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت

    مراقب چشمای من باش

     

    برای سرودنت هزار راه را تا شب رفته ام و افسوس که ته همه جاده ها حضور ممتد خواهشی است که از تو تهی می ماند  احساسی که جرات واژه شدن ندارد.
    ولی تو جسورانه احساس قلبت را سرودی و من ستاره شاه بیت غزلهای تو شدم.
    کاش لایق عشقت باشم....

     
    I LOVE YOU
     
     


     

    در جوانی...
     
     

     

    وقتی ازم پرسید منو دوست داری یا زندگیتو

    گفتم زندگیمو گریه کرد و رفت اما نمی دونست خودش همه زندگیمه


     

    دوستان.....
     
    دوستان شرح پریشانی من گوش کنید         داستان غم پنهانی من گوش کنید
    قصه بی سر و سامانی من گوش کنید          گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

    شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی           سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی
    روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم             ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم
    عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم          بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم

     
     

    شیشه ی پنجره را باران شست                           

              از دل من اما   

                              چه کسی یاد تو را خواهد شست؟

     


     

    دوستت دارم


     

    ساحل نشین اشک
     
    وصیت یه دوست
    اگه یه روز یه کسی بهت گفت دوستت دارم تو سعی نکن بهش بگی دوستش داری
     اگه گفت عاشقته سعی نکن عاشقش باشی
     اگه گفت همه زندگیش توایی سعی نکن همه زندگیت باشه
     چون یه روزی می اد بهت میگه ازت متنفره اون وقت تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفر باشی

    بهترین دوست اگر نیستی لا اقل بهترین دشمن باش
     غمخوارم اگر نیستی لااقل بزرگترین غمم باش
     هرچه هستی بهترین باش چون بهترینها در خاطر می مانند
     پس در خاطرات بدم بهترین باش ای بی معرفت


     

    هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد لحظه های ویرانم را حس نکرد
     
    تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست

    تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست

    تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم

    تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست

    تنهایی را دوست دارم زیرا ....

    در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد...
    شاید در سکوتی یا شاید در شبی سردو بارانی .....!!!

     


    مانده ام تنهای تنها


     

    سالها رفتند و من....

    سالها رفتند و من دیگر ندیدم             سروری نه قراری نه بهارل نه

     هفت شهر عشق را گشتم بدنبالش          از آنهمه گذشته، یادگاری نه

      تا که غربت یار من دربر گرفت            دل بهانه های خود از سرگرفت

         گرمی خورشید هم آخر گرفت

    کلبه ام خاموش شد      آتشم افسرد      غنچه های بوسهام      برعکس او پژمرد

    باد یادِ عاشقانرا برد                          باد یادِ عاشقانرا برد


     

    تقدیم به اون کسی که منو تنها گذاشت

    همه می پرسند « چرا شکسته دلت ؟ مثل آنکه تنهایی ؟ ... چقدر هم تنها !پاسخ یک دریا را در قطره نمی توان پیدا کرد ... و سخن هزاران سال را در لحظه نمی شود جستجو کرد .... حرفهای ساده من چقدر در هزارتوی ذهن پیچیده می شود ؟ مگر ساده تر از این هم می توان صحبت کرد ؟‌! من از قله نمی آیم ... دره هم جای من نیست ... من شهسوار عشقم و عشق همراه باد همیشه فرار می کند... جاده ترک برداشته است از استواری من ... من کوله بار خویش را بسته ام


     

    دوستی و عشق

    شاید

     

                                         دوستی و عشق:

     

    یه روز دوستی از عشق پرسید:

     

    فرق ما دو تا چیه؟

     

    عشق گفت:

     

    تو با یه سلام شروع میشی ولی من با یه نگاه

     

    عشق از دوستی پرسید:

     

    حالا از نظر تو فرق ما دو تا چیه؟

     

    دوستی گفت:من با یه دروغ تموم میشم و تو با مرگ

     


     

    آن روز
    عشق

    آن روز با تو بودم
     امروز بی توام
     آن روز که با تو بودم
    بی تو بودم
     امروز که بی توام با توام


     

    خیانت
    غروب شد!

    خورشید رفت!

    آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت!

    ناگهان ستاره ای چشمک زد...

    آفتابگردان سرش را پایین انداخت.

    گل من!گلها هرگزخیانت نمی کنند


     



  • نویسنده: محمد(چهارشنبه 85/7/5 ساعت 4:8 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   تئ
  • http://www.4ir.ir/clip/24/

  • نویسنده: محمد(یکشنبه 85/7/2 ساعت 7:35 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   چند تا عکس
  • سیری کن در حال ما نظار گر باش
    که چه کرد وچه میکند و چه خواهد کرد
    با من روزگار
    ببار بر کویر خشک ما که در انتظار بارش بارانم
    منتظر قدمهای بارانیت
    کی بر این کلبه ی طوفان زده سر خواهی زد ؟؟؟؟؟
    ای پرستو که پیام آور مرگ عشق دروغین هستی

     

    به کودکی گفتند :عشق چیست؟
     گفت : بازی
    به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟
     گفت : رفیق بازی
     به جوانی گفتند : عشق چیست؟
    گفت : پول و ثروت
     به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟
     گفت :عمر
     به عاشقی گفتند : عشق چیست؟
     چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست
    به گل گفتم: عشق چیست؟
     گفت : از من خوشبو تره
    به پروانه گفتم: عشق چیست؟
     گفت :از من زیبا تره
     به شب گفتم عشق چیست؟
    گفت: از من سوزنده تره
    به عشق گفتم تو آخر چه هستی ؟؟؟..
     گفت نگاهی بیش نیستم.
     اگر از شما بپرسندعشق چیست ؟شما چه میگویید؟؟؟؟؟

     

     

     

    تو و خشم کودکانه،      من و شور عاشقانه
    تو و یک حدیث پر غم،       من و گریه‌ی شبانه
    تو و آن نگاه زخمی،           من و قلب پر بهانه
    تو و آرزوی رفتن،         من وسرسرای خانه
    تو و آن کلام آخر،         من و حس یک ترانه
    تو و التهاب ماندن،        من و یک دل دوگانه
    تو و گرمی لبانت،         من و شعله و زبانه
    تو و ابروی کمانت،      من و سینه‌ای نشانه
    تو و تیر آن نگاهت،        من و زخم جاودانه

     

     

    نزدیک تر بیا....

    از این فاصله صدایم را نخواهی شنید!

    روزی از من پرسیدی در دستم چه چیزی را مخفی کرده ام که آن طور با احتیاط راه میروم؟

    برای اینکه حواست را پرت کنم از آن روز سریع تر راه رفتم!

    می دانی چه شد؟....زمین خوردم.....حالا می خواهی بدانی در دستم چه داشتم؟

    آری....می خواهم فریاد بزنم: آی ی ی قلبم م م م....

    زمین خوردم قلبم پاره پاره شد......

    فقط بخاطر تو.....!!!

     

     

     

    اینجا خیلی سرد است.....تا قلبم احساس سرما می کنم!

    بیا از این یخستان برویم....نمی خواهم قلبم را زمستان تسخیر کند!

    دستانم را به سمت آسمان دراز میکنم.....خورشید هم در حال انجماد است....

    بیا از اینجا برویم.....گاهی ناگهان خیلی زود دیر می شود!

     

     

     

     

     

     
     
     
     
     
     

    تــــا کـــه از دیــــوان هستی درس عشق آموختیم

    سینــــه را چون لالـــه از داغ محبت ســــوختــیم

    عنــــدلیب هـــر چمـــن بـــودیم از غــوغـای زاغ

    عــــزلت عنقـــا گـــزیدیـــم از نــــوا لب دوختیــم

    روزگــــاری گـــر چه بازار تملـــــق گـرم بــــود

    مـــا بهـــر نا کس متــاع آبـــــرو نفـــــــروختیـــم

    عاقبت از تنگنـــــای خـــاک ســر بر مـــی کشــد

    گنج اسراری کــــه در کــــان ضمیـــر انــدوختیم

    نـــام ما از دفتــــر گیتـــی فـــدایی محــــو نیسـت

    تا که از دیــــــوان هستی درس عشق آمـوختیـم



  • نویسنده: محمد(شنبه 85/7/1 ساعت 10:14 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   خودتون انتخاب کنید
  • Image and video hosting by TinyPic

     

     

    پشت دریا شهری است***که در ان پنجره ها رو به تجلی باز است

    کاش می شد عشق را معنا کنیم  کاش  می شد خنده  بر  دنیا کنیم کاش بودی از دل  من با خبرگریه ام می کرد  بر  فلبت اثر کاش می شدمرهم زخم شوی  کاش می شدهمدم عشقم شوی کاش  میشدخواب را تعبیر  کرد  کاش  می شد  عشق  را  تفسیر  کرد  کاش می شد مثل  باران می شدیم کاش می شد رعد و طوفان شویم   کاش می شد  عشق را بهتر شناخت    نغمه ای از عشق واز مستی نواختکاش می شد عشق  را معنا  نموددددددددددددددددددددددددد*/////

                                                        عشق شوری در نهاد ما نهاد***جان ما در بوته سودا نهاد

     

                                                             

     

    اگربهترین دوستم نیستی لا اقل بهترین دشمنم  باش

     

    اگر غمخوارم نیستیلااقل بزرگترین غمم  باش

     

    هر  چیزی هستی همیشه یا بهترین باش یا بد ترین

     

    چون  بهترین ها  همیشه  به  یاد  خواهند  ماند

     

    پس در بد ترین خاتراطم تو بهترین باش

     



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/6/31 ساعت 12:59 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   ادامه
  • ___*##########*

    __*##############

    __################

    _##################_________*#####*

    __##################_____*##########

    __##################___*#############

    ___#################*_###############*

    ____#################################*

    ______###############################

    _______#############################

    ________*##########ilove #############

    __________#########you#############

    ___________*#####################

    ____________*##################

    _____________*###############

    _______________#############

    ________________##########

    ________________*#######*

    _________________######

    __________________####

    __________________###

    ___________________#

     

     

     

     

    ای کاش جمله زیبای دوستت دارم

    بی هیچ غرضی بر زبان ها جاری بود!

    ای کاش از گفتن دوستت دارم،

     از ترس سوءتفاهم ها و غلط اندیشی ها باز نمی ایستادیم،

    ای کاش محبت را بی هیچ چشمداشتی

    حتی چشم داشت محبت،

    به او که دوستش داریم هدیه میدادیم

    ای کاش،

     جمله دوستت دارم

     را به هوس آلوده نمیکردیم....

    ای کاش...

     

     

    زندگی رویش یک حادثه نیست                                                          

     

    زندگی رهگذر تجربه هاست                                                    

     

    تکه ابری است به پهنای غروب                                                  

     

    آسمانی ست به زیبایی مهر                                   

     

    بارگاهی ست ز دربار حضور                                    

     

    زندگانی چو گل نسترن است                              

     

    باید از چشمه جان آبش داد                       

     

    زندگی صحنه جولانگه ماست     

     

    خوب و بد بودن آن                        

     

    عملی از من و ماست                     

     

    پس بیا تا بفشانیم همه                 

     

    بذر خوبی و صفا             

     

    و بگوییم به دوست      

     

    معنی عشق و حقیقت چه نکوست ...

    ........................................................

     



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/6/31 ساعت 12:55 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

  •   و.........
  • عشق

     

         ایستادن زیر باران و با هم خیس شدن نیست

     

    عشق

     

            آن است که یکی برای دیگری چتر شود

     

                   و او هرگز نفهمد چرا خیس نشد............................

     

     

     شمع میسوزد و پروانه به دورش همه شب

     

    من که میسوزم و پروانه ندارم چه کنم؟؟؟

     

     

    کاش می شد اشک را تهدید کرد

    مدت لبخند را تمدید کرد

    کاش می شد در میان لحظه ها

    لحظه دیدار را نزدیک کرد

     

    در شبان غم و تنهایی خویش،

    عابد چشم سخنگوی توام.

    من در این تاریکی،

    من در این تیره شب جانفرسا،

    زائر ظلمت گیسوی توام.

    ...

    شکن گیسوی تو،

    موج دریای خیال.

    کاش با زورق اندیشه شبی،

    از شط گیسوی مواج تو، من

    بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم.

    کاش بر این شط مواج سیاه،

    همه عمر سفر می کردم.

    "حمید مصدق"

     

    دلگفته های من به دلم دل نبسته اند
    چشـم انتظار معـجزه من نشسته اند

    می خواستم غزل بنویسم نشد...نشد
    انگار واژه های دل من شکسـته اند

     

     

     

     

    یک شبی با یاد تو بدرود خواهم گفت و رفت

    خاطراتت را به جوی آب خواهم گفت و رفت

    در فرار شعرهایم یک شبی خواهم نشست

    آخرین اشعار خود را بر تو خواهم گفت و رفت

    با خیالت بر دیار قصه ها رفتم ولی

    قبل رفتن قصه ام را با تو خواهم گفت و رفت

    من ندانستم بگویم عاشق چشمان پر مهر توام

    یک شبی در خواب تو این جمله خواهم گفت و رفت

    شعله های عشق من هر دم زبانه می کشد از هجر تو

    بر دل دیوانه ام خاموش خواهم گفت و رفت



  • نویسنده: محمد(جمعه 85/6/31 ساعت 12:53 عصر)

  • نظرات دیگران ( ) ------------------ --------------

    <   <<   6   7   8      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • خط نوشته
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 85308
    بازدید امروز : 39
    بازدید دیروز : 8
  •   مطالب بایگانی شده

  • شهریور86
    بهمن 85
    دی 85
    آذر 85
    آبان 85
    مهر 85
    شهریور 85
    مرداد 85
    پاییز 1386
    تابستان 1386

  •   درباره من

  • محمد -
    محمد

  •   لوگوی وبلاگ من

  • محمد -

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • .:: مـــــــحـمـــــد ::.

  •  لوگوی دوستان من



  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی