مرا صد بار اگر از خود برانی دوستت دارم
به زندان جفایت هم کشانی دوستت دارم
به پیش چشم خلق نتوان حدیث عشق گفتن
درون سینه تنگم نهانی دوستت دارم
به چشمان تو سوگند گل زیبا مرا دو چند
سزاوار خود ندانی دوستت دارم
به جرم عشق هزاران زخم کاری بر جگر دارم
جگر سهل است اگر خونم فشانی دوستت دارم
اگر عشقی نباشد آدمی نیست اگر آدم نباشد زندگی نیست مپرس از من چه آمد بر سر عشق جواب من به جز شرمندگی نیست به خورشید گفتم عشق چیست ؟تابید عمریست غزل ســرای عشـقم دیوانـــه هـر نوای عشقـم عمریست که می سرایم این را من بوسه زن لوای عشقـم عمریست مسافری به صد شوق در کشتـی ناخــدای عشقـم عمریست که افتخارم این است دلــداده هــر بــلای عشقـم در سینـه زشـوق می نــوازم من عاشق و مبتلای عشقـم در وسعت دشت وکوه وصحرا من مشتـــــری طلای عشقـم ســوزد زنگــاه کـل وجـــودم آتشکــــده ســــــرای عشقـم دل خسته ز جغـدو کرکسانم من منتظــــر صــدای عشقـم گرچه زخمی وخسته ام ازجور دنبــــال رو رضـــای عشقـم
به ابر گفتم عشق چیست ؟بارید
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید
به باد گفتم عشق چیست ؟وزید
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد
به انسان گفتم عشق چیست ؟اشک
ازدیدگانش جاری شد گفت :دیوانگیست
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |