عشق،
حرفی ست برای نگفتن
در ناکجایی که منم،
ایستاده کنار دریچه ای گشوده
به برهوتی از خاکستر
- در حصاری از مه -
چشم در چشم ظلمتی
که مرا در بر گرفته است
گرچه میدانی ناتوانی ام ریشه در عشقم دارد که حتی برای داشتنت هم ................
باز٬از یک نگاه گرم تو یافت٬
همه ذرات جان من هیجان!
همه تن بودم ای خدا٬همه تن٬
همه جان گشتم ای خدا ٬ همه جان!
چشم تو – این سیاه افسونکار-
بسته با صد فریب راهم را
جز نگاهت پناهگاهم نیست!
کز تو پنهان کنم نگاهم را .
چشم تو٬چشمه ی شراب من است
هر نفس مست از این شرابم کن
تشنه ام،تشنه ام. شراب، شراب!
می بده ، می بده، خرابم کن.
بی تو در این غروب خلوت و کور
من و یاد تو عالمی داریم.
چشمت آیینه دار اشک من است
شبچراغی و شبنمی داریم .
بال در بال هم پرستوها،
پر کشیده ،به آسمان بلند
همه چون عشق ما،به هم لبخند،
همه چون جان ما،به هم پیوند.
پیش چشمت خطاست شعر قشنگ
چشمت از شعر من قشنگ تر است!
من چه گویم که در پسند اید؟
دل من از این غروب تنگ تر است!
گر چه میلیارد ها لحظه از لحظه ی اخرین دیدتر می گذرد اما... هنوز میلیارد ها امید دارم برای یک لحظه دیدار.
گفتم پس کودکان و انسانهای معلول را شفا ببخش. گفت:« نه! روح کامل است و جسم زودگذر..مهم روح آنهاست برایم.»
خدایا به من شکیبایی عطا فرما. گفت:« نه! شکیبایی دستاورد رنج است..به کسی عطا نمیشود.آن را باید بدست آورد.»
پس به من سعادت ببخش ای بخشنده بزرگ. گفت:« نه! بازهم نه!خود باید متعالی شوی..اما تورا یاری میدهم تا به ثمر بنشینی.»
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |