روزها مثل همیشه گذشت
و صبح فردا دوباره در راه است
و من و شب با دست هایی که بوی نرگس گرفته اند
کنار آتشی که هیزمش را دست تو شکسته است
برایت شال می بافم
تا زمین با کهن شال حریرش
فخر نفروشد
و کلاه برای روزی که آدم برفی بسازیم
در شبی به بلندای شب یلدا
ایستاده ام کنار پنجره
و بخار شیشه را پاک می کنم
تا شاید تصویری از تو رقم خورد
اگر ماه بودم به هر جا که بودم
سراغ تو را از خدا میگرفتم.
و گر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا میگرفتم.
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی.
و گر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا می شکستی مرا می شکستی!
میگویم می گوید :
من از راز او از نیاز
من از سکوت او از آواز
من از روز او از شب دراز
من از عاقبت او از آغاز
من از عافیت او از پرواز
ای بی نیاز چاره ساز ! یا ما را بسوز یا ما را بساز.
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |