دوباره منو به یادت می اری
ولی چشماتو می بندی دوباره
منو تو فاصله ها جا میذاری
مثل یک خوابی که یادت نمیاد
مثل یک خاطره ای که گم شده
دستاتو به چشم ابرا میکشی
ولی دستت بوی بارون نمیده
حیف از اون خاطره های خوبمون
که فقط تو حد یک خاطره موند
راه ما از همدیگه جدا شده
سرنوشت مارو به دنبالش کشوند
یه روز از همین روزای بیکسی
تو تنت یه پیرهن مشکی میشم
تو میای به عکس من خیره میشی
تو چشات یه قطره ی اشکی میشم
یه روز از همین روزای بیکسی
مثل دریا تو خودم اروم میشم
تو میای رو قبر من گل میذاری
من دیگه برای تو تموم میشم
میخواستم چشمهای تو را ببوسم،
تو نبودی، باران بود،
رو به آسمان بلند پر گفت و گو گفتم:
...تو ندیدیش...؟!
چیزی..صدایی...
شبیه صدای آدمی آمد،
گفت:نامش را بگو تا جست و جو کنیم!
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی هوا ،هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ای به یادم میاید.
گفتم: شوخی کردم به خدا!
میخواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود،
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو..؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی رویا نداشته ام!
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |