بی تو امشب باز یک گوشه نشستم
در خیالم آمدم پیش تو و گفتم که خستم
از همه چیز و همه کس به تو گفتم
های های گریه کردم
زار زار ناله کردم
گفتم اینجا غصه دارم
هیچکس را هم ندارم
از همه چیز و همه کس من گسستم
با همین دستهای بستم
مثل اینکه کودک هستم
از تو پرسیدم تو میدانی که هستم؟
تو به من خندیدی و گفتی که باز هم
در این دنیای زیبا
چشم بر خوبیها بستم
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |