در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم که این بوسه ی جدایست
گریستن خوب نیست مگر بشود جوری گریست که چشمها نفهمند روزی که گفتی منتظر باش و رفتی تنها شدم وگریستم ، اما هم اکنون تنها نیستم انتظار با من است ولی هر دو با هم می گرییم
بعد از رفتن تو فقط من مانده ام و روزهایی که بی تو تکرار می شوند و من در خلوت شبهای بی ستاره ام
از به تو اندیشیدن عادتی ساخته ام دراز به درازای آرزوهایی که برایت داشتم و هنوز نمی دانم برق نگاه
کدامین لیلی نی نی چشمان تو را خیره کرد و تیشه ی عشق کدامین فرهاد ریشه ی عشقمان را خشکاند !
شبی از پشت یک تاریکی غمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفری صدا کردم. تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم . پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم .
گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه میکنم گاه یک نغمه آن قدر دست نیافتنی است که با آن زندگی میکنم گاه یک نگاه آن چنان سنگین است که چشمانم رهایش نمیکنند گاه یک عشق آن قدر ماندگار است که فراموشش نمیکنم
نظرات دیگران ( 2 ) | ------------------ -------------- |