من کاسه ای از اشک چشمانم را بدرقه راهت کردم .
به آن افتاد به رسم طبیعت در بهار برگردی.
من هنوز منتظرم ،منتظر تا با دلی صاف و ساده وقلبی روشن برگردی و بدانی محبت سرایی نداردو
بدانی آنجا که دل آدم آنجاست همان جا محبت هم هست.
کاش بهار به قلب من سری می زد . کاش دستی لبریز از محبت غبار غم را از پنجره دلم می زدود.
کاش سادگی ، یکرنگی و صداقت در وجودم موج می زد، پس چرا باور نکردی؟
نظرات دیگران ( ) | ------------------ -------------- |